سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی در ایران رخ داد که چهرهی آن را دگرگون کرد. همواره بر سر اینکه عاملان این کودتا که بودند و پیامدهای آن برای ایران چه بوده، دعاوی متعددی مطرح شده است. اما آنچه که میتواند راهگشای فهم این واقعه باشد، نظرکردن به مسیری است که دولت کودتا پیمود و دریافتن عاملی است که آن را ساقط کرد. آشفتگی ایران پس از نهضت مشروطیت و طلب استقرار یک دولت متمرکز، به عنوان گواهی روشن بر ریشهی درونی این واقعه دانسته شده است. اما آن نیرویی که از میان تمام گزینههای موجود، رضاخان را برگزید و در کودتا او را یاری کرد، دولت انگلستان بود. اوضاع، وقتی روشنتر میشود که به یاد بیاوریم پس از پایان جنگ جهانی اول، به ابتکار دول پیروز جنگ، خصوصا انگلستان، نقشهی جغرافیایی منطقهی ما تغییر کرد و مجالی برای ظهور دولتهای ملیای شد که توان تأمین منافع غرب را داشته باشند. این دولتها طرح توسعه را پیش گرفتند اما بارزترین مشخصهی توسعهشان، وابستگی بود. لذا هرچند که رضاخان به خوبی توانست نقش یک دیکتاتور توسعهبخش را بازی کند و حمایت جمع قابل توجهی از نخبگان را جلب کند؛ اما کسانی که پایان او را رقم زدند، نه نیروهای داخلی ایران، بلکه دولتهای خارجی بودند. نشانی روشن بر اینکه تکیه بر تعادلهای خارجی، هیچگاه دولتی قوی و مردمی را ممکن نخواهد کرد.
عباس امانت اینجا توضیح میدهد که چگونه برآیند نیروهای سیاسی بریتانیا، تصمیم گرفتند تا متحدی درون ایران بیابند و به جای حضور مستقیم، سلطهی خود را از این طریق، بر ایران اعمال کنند.
ویدئویی که میبینید، بخشی است از سخنان عباس امانت نشست «رضاشاه و میراث عصر پهلوی» که کانون کتاب تورنتو برگزار کرده است.