آنچه باید از فلسفه درباره ادبیات بیاموزیم
سخنرانی کریم مجتهدی با موضوع نسبت فلسفه و ادبیات - ۱۳۹۵
ادبیات و فلسفه نه به عنوان دو فرم مستقل از هم، بلکه به عنوان دو نحو نگرش به زندگی انسانی در کشاکشی کهن به سر میبرند.
در یونان باستان اگرچه اصطلاحی به عنوان ادبیات وجود نداشته اما دو لفظ «پوئتیکه»(فن ساختن شعریات) و «رتوریکه» (فن خطابه)، دو مفهوم جامع برای ادبیات بودهاند. تفکر فلسفی نیز در آغازگاه خود به ستیز با شعر که نوعی خطابه و سخنوری عمومی خوانده میشده پرداخته است.
اما ستیز ادبیات و فلسفه، آنجاست که سقراط افلاطونی به دنبال طرح زندگانی فیلسوفانه است و این طرح به صراحت در برابر طرح زندگانی شاعران میایستد. چرا افلاطون سخنوری سقراط و افساد(!) جوانان را عیب نمیشمارد اما به سخنوری ادیبان و شاعران میتازد؟
پاسخ شاید در محاورات سقراطی با همسخنانش قابل پیگیری باشد. سقراط به دنبال چیزی است که سخنوران از آن بیبهرهاند. سخنوران از کلماتی پر زرق و برق برای اقناع عموم و سوارشدن بر روح مخاطبان استفاده میکنند؛ برای همین کار آنها نوعی تخنه (تکنیک، فن) است. اما تفاوت سخنوری فلسفی آن است که فلسفه جهتی دارد. فلسفه نه تخنه است و نه غایت بیرونی خود را میشناسد.
جهت فلسفه و منتهای آن نزد سقراط، دانایی به نادانی است؛ با این نظرگاه، تربیت فلسفی آدمیان نه نحوی خلجان روح، بلکه چرخاندن آن به سمت دیدن حقایق است. برای همین است که سخنوری نزد افلاطون از آن جهت که برای زندگانی انسانی نابسنده است، طرد میشود.
دکتر کریم مجتهدی در این سخنرانی از دیدگاه تاریخ فلسفه به نسبت ادبیات و فلسفه پرداخته است.
تعداد بازدید : 528